میخواهم فقط ببوسمش / حاشیه هایی صمیمانه از افطار احمدی نژاد با ایتام
شبکه ایران / احمدینژاد همانند سالهای گذشته در نخستین روز از ماه مبارک رمضان در مسجد سلمان فارسی نهاد ریاست جمهوری ضیافت افطار را میزبان جمعی از ایتام بود.
جواد محرمی در نکات پرس، حاشیه نگاری خواندنی از این جلسه منتشر کرده که در ادامه می خوانید:
دسته های مختلفی از پسران و دختران نوجوان به تدریج وارد محوطه حیاط مسجد سلمان فارسی میشوند. پسران و دخترانی که اشتیاق و شور دیدار با احمدی نژاد را میتوان در چهره های با نشاط و بازیگوش آنها دید. آمدهاند تا با احمدی نژاد هم سفره شوند که کمتر از یک ماه دیگر دوران ریاست جموری اش به اتمام میرسد.
سفرهها را پیش از ورود بچهها پهن کردهاند و تا قبل از صدای اذان که جاری میشود بچهها دست به غذا نمیبرند. از فرصت استفاده میکنم و به دل بچهها میزنم و نماز را با آنها به جماعت میخوانم و روزهام را میان پاکی و سادگی آنها افطار میکنم.
تجربه شیرینی است. لحظه ورود احمدی نژاد به مسجد را متوجه نمیشوم تا اینکه برق فلاش دوربین عکاسانی که در چند قدمیام چشمک میزنند حضورش را برایم معلوم میکنند. او در همان ردیفی که من هستم نشسته است. گردنم را تا جایی که جا دارد بالا میگیرم. چثه کوچکش میان بچههایی که دورش حلقه زدهاند ناپیداست. با خودم میگویم اصلا شوق و اشتیاق این بچهها اجازه افطار کردن به رئیس جمهور را میدهد؟
از جا بلند میشوم و او را میبینم لقمه ای به دهان میگذارد و دستی به سر و روی بچهها میکشد. خنده همیشگیاش روی صورت خودنمایی میکند. نامههایی که دریافت میکند را اغلب باز میکند و نگاهی به آنها میاندازد. دستش که پر میشود نامهها را رد میکند.
بر جای مینشینم. در حین افطار کردن به فکر فرو میروم و با خود میگویم آیا مانند او خواهد آمد؟ اینقدر بی تکلف و ساده؟
پسری خطابم قرار میدهد و میگوید آقا تو کیفتون کاغذ دارید؟ برای نوشتن نامه میخواهد. با خودم میگویم امیدی به پاسخ این نامهها هست؟ یاد آنهایی میافتم که در روزهای اخیر برای گرفتن وام ضروری به بانک ملی (همان بانک اختلاس سه هزار میلیاردی) مراجعه کرده بودند و به آنها گفته بودند دیگر از وام خبری نیست. چرا که مجلس با مصوبهای پرداخت وام به نیازمندان را غیرقانونی شناخته بود.
کاغذ را به دست پسرک میدهم و او با لهجه قزوینی غلیظ چندین بار از من تشکر میکند. به تدریج که افطار بچهها تمام میشود دور و بر رئیس جمهور شلوغتر میشود بچهها از هر طرف به صف ایستادهاند تا به محمود نزدیکتر شوند. این لحظه های بی نظیر را به گونه های مختلف بارها دیده بودم. گویی رئیس جمهور با ایتام عشق بازی میکرد از چپ و راست و بالا سرو صورت احمدی نژاد را بوسه باران میکنند. غذایش را خورده و نخورده از جا بلند میشود. به پسرک روبروییاش که همراه او قیام میکند با مهربانی میگوید چرا غذایت را نخوردی؟ بنشین و غذایت را تمام کن.
بچهها مانند نگینی او را در برگرفتهاند. حلقه بچهها تنگتر و پر حجمتر میشود. قد و قواره برخی از پسرها از رئیس جمهور کشیده تر است. دیگر او را نمیبینم از پسری که میکوشد خود را به رئیس جمهور برساند میپرسم میخواهی به او چه بگویی؟ ریز میخندد و میگوید هیچ چیز فقط میخواهم ببوسمش. پسر کنار دستیاش میگوید من یک خواسته خصوصی دارم. میگویم او فقط کمتر از یک ماه دیگر رئیس جمهور است . میگوید احمدی نژاد کارش درست است.
از یکی از آنها میپرسم نظرت درباره احمدی نژاد چیست؟ و پاسخش این است به نظرم احمدی نژاد بار دیگر رئیس جمهور بشود. میپرسم چرا میگوید چون او خیلی خوب است. میپرسم چه چیز او خوب است؟ می گوید مشکل مردم را حل میکند. نگاهی به حلقه پسران دور او میاندازم مانند موجی این سو و آنسو میرود. محافظان آسوده و نظاره گرند و از دور لبخند میزنند.